سفر سلامت ...

ساخت وبلاگ

پر انرژی بود ، بی نهایت مهربون ، یکم شیطون ولی وقتی عمیق نگاهش میکردی چشماش غم غریبی داشت ، درست مثل من ...

بعضی وقتا میومد مدرسه دنبالم و صدای آهنگ ماشینش همیشه بلند بود، میشست توی رنوی سفیدش و سیگار میکشید ...

خیلی خوشحال میشدم وقتی می دیدمش ، عشق میکردم

عاشق آهنگهای ترکی بود و باهم کلی گوش میکردیم شاید علاقه من به آهنگ های ترکی به خاطر خالم بود ...

اون شب برفی توی زمستون سال 80 هیچ وقت یادم نمیره

وقتی هنوز فرودگاه امام نبود و همه پرواز ها از فرودگاه مهر آباد بود

روی پله برقی داشت میرفت بالا همه ما پایین محوش بودیم ، امیر علی 1 سالش بود توی بغلش آروم خواب بود...

متاسفانه آهنگ امشب در سر شوری دارم و توی فرودگاه گذاشته بودن و به جرات از بد ترین شب های زندگی همه خانواده بود...

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیرین رفت...

مامانم تا مدت ها با هیچ کس حرف نمیزد و همش گریه میکرد ، مامانی حالش خوب نبود و تازه فهمیده بود کی رو از دست داده...

8 سال طول کشید تا بیاد ایران ، برای همه ما هر کاری که میتونست میکرد ،

وقتی بزرگتر شدم ازش خیلی چیزها یاد گرفتم ، اینکه مهربون باشم - اینکه به فکر آدمهایی باشم که دوستشون دارم

اینکه اگر کسی رو دوست دارم باید تمام تلاشم رو برای خوشحالیش بکنم و خیلی چیز هایی دیگه...

امسال بعد از 5 سال اومد ایران ، بیشتر تونستیم باهم وقت بگذرونیم و درد و دل کنیم ،

دو روز اومد خونه من ، خیلی حالم عوض شد ، باهم میرفتیم توی آشپرخونه و سیگار میکشیدیم و کلی حرف میزدیم ،

دیروز موقع خداحافظی دم در وقتی بغلش کردم ترکیدم

جوری به گریه افتادم که چند ماهی بود تجربه نکرده بودم ، الان که دارم می نویسم هنوز اشک داره چشمام

رفتن این بارش خیلی فرق داشت ، انگار بخشی از قلبم دوباره رفت و اون شب برفی کوفتی همش جلوی چشمه ...

اگر تاخیر نداشته باشه الان توی هواپیماست ، به سلامت بری مادر دوم من ...

خطا كردم......
ما را در سایت خطا كردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zehn-e-abi بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 14:23